قلی را برق میگیرد مادرش می گوید ولش نکن این همان است که پارسال پدرت را کشت.
مادر: من دیشب دو تا قاچ کیک توی یخچال گذاشتم ولی حالا یکی از کیک ها نیست.
پسر: خوب دیشب تاریک بود و من یک دانه اش را ندیدم که بخورم.
یه روز سه تا لر قایم باشک بازی می کنند دو تاشون هنوز پیدا نشده اند.
هرکی ازشون خبر داره به خانوادههاشون خبر بده.