اسم من مهدی است من یک پدر یک مادر و یک خواهر کوچولو دارم درس هایم خوب است و نمره دیکته من از 15 کمتر نشده ریاضی هم همیشه بیست است.
قلی را برق میگیرد مادرش می گوید ولش نکن این همان است که پارسال پدرت را کشت.
مادر: من دیشب دو تا قاچ کیک توی یخچال گذاشتم ولی حالا یکی از کیک ها نیست.
پسر: خوب دیشب تاریک بود و من یک دانه اش را ندیدم که بخورم.
یه روز سه تا لر قایم باشک بازی می کنند دو تاشون هنوز پیدا نشده اند.
هرکی ازشون خبر داره به خانوادههاشون خبر بده.
اولی:چرا تو در مسابقه برنده نشدی؟
دومی: چون اسب من با ادب است و به بقیه اسب ها می گوید اول شما بفرمائید.